سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

لب تشنه بود، تشنه ی یک جرعه آب بود
مردی که درد های دلش بی حساب بود

پا می کشید گوشه ی حجره به روی خاک
پروانه وار غرق تب و التهاب بود

از بسکه شعله ور شده بود آتش دلش
حتّی نفس نفس زدنش هم عذاب بود
 
در ازدحام و هلهله ی نانجیب ها
فریاد استغاثه ی او بی جواب بود
 
یک جرعه آب نذر امامش کسی نکرد
هر چند آب دادن تشنه ثواب بود

آخر شبیه جدّ غریبش شهید شد
آری دعای خسته دلان مستجاب بود

غربت برای آل علی تازگی نداشت
در آن دیار کشتن مظلوم باب بود

امّا فدای بی کفن دشت کربلا
آلاله ای که زخم تنش بی حساب بود
 
هم نعل تازه بر بدنش ردّ پا گذاشت
هم داغدیده ی شرر آفتاب بود

         یوسف رحیمی


[ دوشنبه 91/7/24 ] [ 11:28 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 545
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 1189746